کد مطلب:5325 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:296

ضرورت حفظ وحدت و امنيت در بيان امام علي
مقاله
مقدمه



اصولا پس از قبول داوري از طرف مردم عراق كه با مكر گروه شامي و در راس آنان عمرو بن عاص به وجود آمد، حضرت امام علي (ع) با راي اكثريت مردم عراق ملزم شد تانه تنها به قبول داوري صحه بگذارد بلكه مجبور شد به داوري شخصي (ابوموسي اشعري) گردن نهد كه در يك گام قبل، مردم كوفه را از پيوستن به سپاه آن حضرت به طرف بصره برحذر داشته بود و اينك در جريان داوري نيز نيرنگ خورده و به طور كلي مردم عراق را با پريشاني عمل كرد خود چه در كوفه و چه در دومه الجندل وانهاده بود. اكنون با ظهور خوارج در اولين روزهاي پس از پذيرش داوري، شقاق و نفاق در ميان عراقيان به وجود آمد و كار بسيج نيروي همگاني را براي حضرت امام (ع) جهت رزم نهايي با شاميان دچار اختلال كرد. زيرا نخست از يك سو، منطقه ي مهم مصر كه تحت سلطه ي امام علي (ع) بود، اينك توسط سپاهيان شام فتح شده بود و از طرف ديگر خوارج



[ صفحه 2]



با اقدامات خود، ثبات و امنيت كوفه و اطراف آن را بر هم زده بودند. در اين ميان، معاويه با سعي و تلاش وافر به اقداماتي دست يازيد كه در طول تاريخ چهل ساله ي حاكميت اسلام بي سابقه بود. او نه تنها اصل غارات را جهت تاراج اموالمردم و تضعيف حكومت حضرت تجويز كرد، بلكه در خلال آن، فرمانداران معاويه به قتل كودكان و اسيري گرفتن زنان مسلمان پرداختند كه براي هميشه در تاريخ محكوم و غير قابل دفاع است.



[ صفحه 3]



«و مالنا الا نتوكل علي الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علي ماء اذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون». (ابراهيم: 12)



اي مصحف آيات الهي رويت

وي سلسله اهل ولايت مويت



سرچشمه زندگي لب دلجويت

محراب نماز عارفان ابرويت



سپاه كوفه، گام هاي اختلاف



در گرماگرم پيكارهاي سخت نبرد صفين و درست هنگامي كه لحظه ي پيروزي نهايي سپاهيان امام علي (ع) بر سپاه معاويه، قريب الوقوع مي نمود، چهره ي نيرنگ «برافراشتن قرآن ها بر نيزه» خودنمايي كرد و به منظور از هم پاشيدن توان نظامي سپاه امام (ع) اين حيله به سرعت كارساز شد و اختلافي در ميان نيروهاي وابسته به حضرت امام (ع) ايجاد كرد كه سرانجام با شهادت آن امام (ع) خاتمه يافت. يعقوبي در كتاب مشهور خود ضمن اينكه آخرين لحظات نبرد را به سود سپاه حضرت امام (ع) توصيف كرده است و سپاه شام را در حال گريز نشان مي دهد، اينچنين از نيرنگ عمرو بن عاص، خطاب به معاويه، پرده برمي دارد:

جز يك چاره باقي نمانده است و آن هم اين است كه قرآن ها را بلند كني و آنها را به آنچه در آن است بخواني و به ترك جنگ دعوت كني و تندي ايشان را درهم شكني و ايشان را پراكنده و ناتوان سازي. [1] .

پس از اين قضيه، هر چه حضرت امام و ياران باوفا و هشيار او تلاش كردند تا نيروهاي عراقي را به عمق فريبكاري و نيرنگ سازي سپاه شام آگاه سازند، نتيجه اي نداد و آنان قبول متاركه ي جنگ را از طرف امام، در فراخواني مالك اشتر، و ترك صحنه ي



[ صفحه 4]



جنگ، خواستار شدند. حضرت امام (ع) به ناچار مالك اشتر را كه اينك در يك قدمي پيروزي نهايي بود فراخواند و به قبول حكميت تن در داد، زيرا نيروهاي عراقي جدا خواستار ترك منازعه و درگيري بودند. اين گام نخست بروز اختلاف در ميان سپاهيان عراقي بود. در اين مرحله پس از ترك مخاصمه، پيمان نامه ي [2] بلندبالايي نگاشته شد كه از هر دو طرف سران و سرداران اصلي، متن پيمان نامه را انگشت امضا نهادند، بخشي از بندهاي اين پيمان نامه:

در امان بودن مردم بر جان و مال و خاندان خويش بود و آزادي راه ها و ديگر مراعات و وفاي اين پيمان الهي، و امت بازوي بازدارنده و كوبنده ي كسي شناخته شد كه در اين زمينه راه الحاد و ستم پيشه گيرد يا بخواهد اين پيمان را بشكند. [3] .

گام بعدي اختلاف، مسئله ي تعيين داوران بود. از طرف سپاه شام، عمرو بن عاص معرفي گرديد و از طرف سپاه امام علي (ع) دو ديدگاه وجود داشت. ديدگاه نخست مربوط به حضرت امام (ع) بود كه ايشان ابتدا عبدالله بن عباس را نامزد چنين داوري نمودند كه متاسفانه اكثريت سپاهيان عراقي نپذيرفتند و سپس امام، مالك اشتر را پيشنهاد كردند كه، اين نظر نيز، مورد قبول واقع نگرديد. ديدگاه دوم، مربوط به عراقيان بود كه اصرار بر رد نظرات امام (ع) و تعيين فردي به نام ابوموسي اشعري كه از جنگ كناره گيري كرده بود، داشتند.

در مسئله ي تعيين داوري، هر چه حضرت امام (ع) تلاش كردند تا با ذكر سابقه ي ابوموسي، نظر مردم را تغيير دهند موفق نگرديدند. امام در اين باب چنين اشاره كردند كه:

ابوموسي اشعري دشمن است و مردم را در كوفه از ياري من بازداشت و آنها



[ صفحه 5]



را نهي كرد كه با من همراهي كنند. [4] .

لكن عراقيان گفتند: ما جز او به فرد ديگري رضايت نمي دهيم. لذا با درخواست بعضي گروه هاي رزمنده، علي رغم نظر منفي حضرت امام و خاصان يارانش، [5] پس از اتمام حجت، تن به قبول داوري ابوموسي دادند.



>فتح مصر، كليد نبردهاي موسوم به غارات

>دمشق، آغاز بلند پروازي



فتح مصر، كليد نبردهاي موسوم به غارات



اينك، موج اختلاف در سپاه امام (ع) كه منطقه و صحنه ي جنگ را به سمت كوفه ترك مي گفتند، فزوني گرفت و گروه خوارج با جدا كردن صف خود از صف ياران امام، مشكلات فراواني پيش روي حكومت حضرت ايجاد كرد.

با هجوم تبليغاتي خوارج، كوفه و اطراف آن دچار تشديد اختلاف گرديد و آشوب و فتنه، منطقه ي تحت نفوذد امام (ع) را فراگرفت ولي جبهه ي شام، با اتحاد و يكدستي خاصي منتظر نتيجه ي حكميت شد. پس از اعلام نتيجه ي حكميت و فزوني اختلاف كوفيان، شام اين كه قدمهاي بلند خود را جهت رسوخ و نفوذ در حوزه ي جغرافيايي تحت حاكميت امام (ع) برمي داشت و لذا ابتدائا نگاه ها را متوجه مصر كرد كه اينك كليد و مقدمه ي ديگر حلقه هاي بعدي نيز مي توانست به شمار آيد، مصر، با همه ي سوابق تاريخي اش سرانجام در سال 38 هجري، [1] با شهادت دو يار برجسته ي امام يعني محمد بن ابي بكر و مالك اشتر، تسليم شد و خبر فتح آن توسط نيروهاي معاويه در كوفه پخش گرديد. حضرت امام (ع) به قدري از شهادت دو سردار خود متاثر شدند كه عبدالله بن عباس ب به منظور عرض تسليت از بصره عازم كوفه شد و به خدمت امام رسيد تا خاطر امام را تسلي دهد.



[ صفحه 6]



فتح مصر براي شام از اهميت بسياري برخوردار بود، چه به لحاظ انگيزه هاي انتقام جويانه از عامل امام و چه به لحاظ بالا رفتن توان نظامي و نيروي انساني و بالا بردن روحيه ي شاميان و برعكس، تضعيف روحيه ي سپاه از هم پاشيده ي كوفه. فتح مصر به همان ميزان كه براي نيروهاي معاويه سودمند افتاد، براي كوفه زيان هاي سنگين و جبران ناپذيري را در پي داشت كه در اينجا فرصت تحليل همه ي جوانب آن نيست.

در يك جمع بندي كلي بايد اذعان كنيم كه اينكه از چند جهت آشفتگي كوفه با سرعت هر چه بيش تر خودنمايي مي كرد.

پس از پايان نبرد صفين و فتح مصر، گزيده ترين و زبده ترين، جنگجويان و ياران امام به شهادت رسيده بودند كه حضرت امام (ع) در قسمتي از خطبه 182 [2] نهج البلاغه، علنا از آن نام مي برد و خلاء وجودي آنان را براي مردم يادآور مي شود. خصوصا افرادي چون عمار ياسر، ابن تيهان، ذوالشهادتين و هم زمان آنان كه جان خود را در راه حق نثار كردند و شهادت سرداران ديگري چون هاشم بن عتبه، مرقال و مالك اشتر نخعي و محمد بن ابي بكر و...

از سوي ديگر علي رغم آنكه كوفه در غم از دست دادن فرزندان خود كه در نبرد صفين به شهادت رسيده بودند گريان و عزادار [3] بود، ظهور ناميمون و شوم خوارج و عمليات آنان نيز برآشفتگي كوفه و پريشان حالي سپاه امام افزود.



دمشق، آغاز بلند پروازي



حال، بصره كه در جنگ جمل، يك بار رودرروي سپاه علي (ع) صف آرايي كرده بود اينك با ميل به سوي معاويه به صحنه ي اولين رويارويي نبردهاي غارات تبديل شد.

طبري در اين باره مي نويسد:



[ صفحه 7]



در اين سال (38) معاويه عبدالله بن عمر بن الحضرمي را به بصره فرستاد. [1] .

مشخص است كه به محض فتح مصر و حركت خوارج، نبردهاي غارات، سامان دهي شدند. اصولا بايد اين نكته بيان شود كه غارات، به آن دسته از دست اندازي هاي سپاه شام تحت فرمان معاويه به سرزمين هاي تحت حاكميت امام علي (ع) و چپاول و غارت مردم آن مناطق، اطلاق مي شود. معاويه پس از نتيجه ي داوري و حكميت، پيمان نامه اي كه امنيت مردم را تضمين مي كرد زير پا گذاشت و نيروهاي خود را به سمت مناطق مختلف با فراميني روشن، گسيل داشت. بحث بنده، ورود و بررسي و شرح تمام جزئيات نبردهاي مربوط به غارات نيست. زيرا مطلب بسيار طولاني و مفصل خواهد شد. اينك در دو جدول، با ذكر منابع آن به معرفي اسمي سران سپاه شام و مكان حضور آنان خواهم پرداخت به نتايج مختصر آن نيز اشاره اي داشته باشيم:



[ صفحه 8]





>معرفي سران سپاه و مكان حضور آنان (1)

>معرفي سران سپاه و مكان حضور آنان (2)



معرفي سران سپاه و مكان حضور آنان (1)



1) نام فرمانده سپاه شام: عبدالله بن عامر حضرمي- مكان غارات: بصره (برخي اين حركت را جزو غارات ندانسته و مانند فتح مصر آن را مطرح كرده اند)- منابع: نهايه الارب ج 7، انساب الاشراف جلد 2، الغارات جلد 2، تاريخ طبري جلد 3.

2) نام فرمانده سپاه شام: سفيان بن عوف غامدي- مكان غارات: هيت، انبار و مداين- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الفتوح جلد 2، الغارات جلد 2، تاريخ يعقوبي جلد 2، تاريخ طبري جلد 3.

3) نام فرمانده سپاه شام: عبدالله بن مسعده فزاري- مكان غارات: تيماء- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، تاريخ يعقوبي جلد 2، تاريخ طبري جلد 3.

4) نام فرمانده سپاه شام: نعمان بن بشير- مكان غارات: عين التمر- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الغارات جلد 2، تاريخ يعقوبي جلد 2، تاريخ طبري جلد 3.

5) نام فرمانده سپاه شام: ضحاك بن قيس- محل غارات: واقصه و قطقطانه- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الفتوح، جلد 2، الغارات جلد 2، تاريخ يعقوبي جلد 2، تاريخ طبري جلد 3.

6) نام فرمانده سپاه شام: يزيد بن شجره ي رهاوي- مكان غارات: مكه- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الفتوح جلد 2، الغارات ج 2، تاريخ طبري جلد 3.

7) نام فرمانده سپاه شام: عبدالرحمن بن قباث بن اشيم- مكان غارات الجزيره- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الفتوح جلد 2.

8) نام فرمانده سپاه شام: حبيب بن مسلمه و حارث بن نمر تنوخي- محل غارات: الجزيره- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الفتوح جلد 2.

9) نام فرمانده سپاه شام: زهير بن مكحول عامري- محل غارات: سماوه (ناحيه اي ميان شام و كوفه)- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الغارات جلد 2.

10) نام فرمانده سپاه شام: مسلم بن عقبه مري- محل غارات دومه الجندل- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الغارات جلد 2.

11) نام فرمانده سپاه شام: بسر بن ابي ارطاه فهري- محل غارات مكه و مدينه يمن (صنعاء)- منابع: نهايه الارب جلد 7، انساب الاشراف جلد 2، الفتوح جلد 2، الغارات جلد 2، تاريخ يعقوبي جلد 2، تاريخ طبري جلد 3. [1] .



[ صفحه 9]



معرفي سران سپاه و مكان حضور آنان (2)



1) فرمانده: نعمان بن بشير انصاري- تعداد نيروها: هزار نفر- منطقه اعزامي: عين التمر- استاندار منطقه: مالك بن كعب- فرمانده كمكي: عبدالرحمن بن محنف- نتيجه: درگيري و جنگ و گريز، سپس فرار نعمان و نيروهايش به سمت دمشق.

2) فرمانده: سفيان بن عوف- تعداد نيروها: شش هزار نفر- منطقه اعزامي: هيت، انبار و مداين- استاندار منطقه: كميل بن زياد نخعي و اشرس بن حسان بكري- فرمانده كمكي: سعيد بن قيس- نتيجه: قتل فرمانده ي مستقر در پادگان انبار به همراه سي تن از ياران امام، غارت اموال مردم توسط سپاه شام و بازگشت به دمشق.

3) فرمانده: عبدالله بن مسعده ي فزاري- تعداد نيروها: هزار و هفتصد نفر- منطقه ي اعزامي: تيماء- فرمانده كمكي: مسيب بن نجبه ي فزاري همراه (دو هزار نفر)- نتيجه: غارت اموال باديه نشينان، درگيري نيروهاي امام علي (ع) و فرار نيروهاي شامي پس از محاصره.

4) فرمانده: ضحاك بن قيس- تعداد نيروها: سه هزار نفر- منطقه اعزامي: واقصه و قطقطانه- فرمانده كمكي: حجر بن عدي كندي (همراه چهار هزار)- نتيجه: غارت و شبيخون نيروهاي شامي بر واقصه، به قتل رساندن نماينده ي امام و ياران و شيعيان امام علي (ع). درگيري حجر با ضحاك و كشتن نوزده تن از ياران ضحاك و فرار ضحاك به دمشق.

5) فرمانده: يزيد بن شجره ي رهاوي- تعداد نيروها: سه هزار نفر- منطقه ي اعزامي: مكه- استاندار منطقه: قثم بن عباس- فرمانده كمكي: معقل بن قيس- نتيجه: ترساندن مردم مكه و برگزاري حج با توافق قثم عامل امام و در راه برگشت درگيري با نيروهاي امام و اسارت چند تن از ياران يزيد و مبادله آنها با اسرايي كه در دست معاويه بودند.

6) فرمانده: عبدالرحمن بن قباث بن اشليم- منطقه ي اعزامي: شهرهاي جزيره- استاندار منطقه: شبيب بن عامر- فرمانده كمكي: كميل بن زياد- نتيجه: سرداران معاويه وادار به گريز شدند و گروه زيادي از شامي ها به قتل رسيدند و سپاه امام پيروز شد.

7) فرمانده: حبيب بن مسلمه- منطقه ي اعزامي: شهرهاي جزيره- استاندار منطقه: شبيب بن عامر- نتيجه: تعقيب شامي ها تا منطقه بعلبك و حمله ي سپاهيان شبيب به نواحي رقه و گرفتن اسب و سلاح مردم آن منطقه و گزارش پيروزي درخشان شبيب به كوفه.

8) فرمانده: حارث بن نمر تنوخي- منطقه ي اعزامي: شهرهاي جزيره- استاندار منطقه: شبيب بن عامر- نتيجه: اسارت هفت تن از ياران و شيعيان امام علي (ع) و مبادله ي آنها با اسرايي از نيروهاي معاويه كه در كوفه بودند.

9) فرمانده: زهير بن مكحول عامري- منطقه ي اعزامي: سماوه (ناحيه اي بين شام و كوفه)- فرمانده كمكي: جعفر بن عبدالله، عروه بن عشيه، جلاس بن عمير- نتيجه: به قتل رسيدن جعفر بن عبدالله اشجعي و فرار نمايندگان ديگر كوفه.

10) فرمانده: مسلم بن عقبه سري- منطقه ي اعزامي: دومه الجندل- فرمانده كمكي: مالك بن كعب همداني- نتيجه: جنگ و درگيري و فرار بدون نتيجه ي نيروهاي شامي به دمشق.

11) فرمانده: بسر بن ابي ارطاه فهري- تعداد نيروها: سه هزار نفر- منطقه ي اعزامي: حجاز (مدينه و مكه) يمن و صنعاء عبيدالله بن عباس (يمن) و جانشين وي عبدالله عبدالمدان حارثي- استاندار منطقه: ابوايوب انصاري (مدينه) جاريه بن قدامه به همراه دو هزار نفر وهب بن مسعود نيز با دو هزار نفر- نتيجه: گريختن نماينده ي امام از مدينه. ويراني چند خانه در مدينه و تهديد جدي مردم مدينه و مكه، به شهادت رسيدن جانشين نماينده ي امام در يمن و شهادت فرزندان خرسال عبيدالله و كشتن گروهياز شيعيان علي (ع) و متقابلا كشته شدن گروهي از طرفداران عثمان و فرار بسر از پيش روي جاويه و رسيدن خبر شهادت امام علي (ع) در مكه به جاريه.

12) فرمانده: عبدالله بن عامر حضرمي- منطقه ي اعزامي: بصره- استاندار منطقه: عبدالله بن عباس و جانشين وي زياد بن عبيد- فرمانده كمكي: اعين بن ضبيعه مجاشعي و جاويه بن قدامه- نتيجه: شهادت اعين و سپس حضور جاويه در بصره و قتل ابي حضرمي و بعضي از يارانش.



[ صفحه 11]



غارات و اهداف آن



ارسال نيروهايي ايذايي به مناطق مختلف توسط معاويه، با انگيزه هاي خاص صورت گرفته است و رهنمودهاي معاويه به فرماندهان خود بخشي از اين اهداف را روشن مي كند. در برخي از يورش ها، مانند يورش عبدالله بن عامر حضرمي و بسر بن ارطاه، هواخواهي مردم مناطق بصره و يمن از عثمان و در نهايت معاويه، عنوان گرديده و از سوي آنان نامه هايي نيز مبني بر انتظار كمك از سوي سپاه شام به دمشق، ارسال شده است. از مجموع پيكارهاي سپاه شام، خصوصا در يمن و مدينه و بصره، چنين برمي آيد كه معاويه خواهان زنده كردن خاطرات جنگ جمل و يادآوري آن براي برافروختن مجدد آتش كينه در دل بصريان است. متن رهنمودهاي معاويه در منابع چنين آمده است:

1. معاويه به عبدالله بن عامر حضرمي در ارسال به بصره چنين دستور مي دهد:

مي خواهم كه به بصره روي، زيرا بيشتر مردم آن ديار درباره ي عثمان بر همان عقيدت اند كه ما هستيم و قتل او را بس بزرگ مي دانند و در طلب خون او بسي كشته داده اند و انتقام كشتگان خويش نگرفته اند و از آنچه بر سرشان آمده سخت به دل كينه گرفته اند و در پي آن هستند كه كسي را بيابند كه آنان را فراخواند و گرد آورد و براي گرفتن انتقام خون عثمان بسيج كند. [1] .

سپس در مورد نحوه ي حضور وي در بصره چنين سفارش مي كند:

از قبايل ربيعه دوري كن و در ميان قبايل مضر فرود آي و با قبايل ازد دوستي ورز كه ازديان جز اندكي، همگان با تواند و با تو مخالفت نخواهند كرد. [2] .

معاويه در خصوص ارسال عبدالله به بصره، نامه اي جهت مشورت به عمرو بن عاص



[ صفحه 12]



نگاشت و براي مردم بصره نيز نامه اي تنظيم كرد كه در آن به آنها وعده هايي مبني بر حمايت از آنان داد. در متن اين نامه ها، «بهانه ي» خون خواهي از عثمان همچنان زنده و پويا جلوه گري مي كند و معاويه به اين نتيجه رسيده است كه پس از فتح مصر، چنانچه بصره نيز از اطاعت علي (ع) بپيچد تمام نقشه هاي او مبني بر به زانو درآوردن كوفه، عملي خواهد شد. اما همانگونه كه در جداول مربوطه نشان داده ام نقشه ي معاويه عملي نگشت و ابن حضرمي به قتل رسيد اما عوارض آن همچنان در بين مردن باقي ماند.

2. معاويه، سفيان بن عوف غامدي نيز كه او را با شش هزار نيرو مجهز كرده بود، فرمان داد تا به مناطق مختلف جزيره رود و «با شيعيان علي درافتد و قتل و تاراج كند اما به كوفه نزديك نشود». [3] .

هدف معاويه، جدايي مردم عراق از امام علي (ع) و ترساندن آنان و فراخواندن و جلبشان به سوي دمشق بود.

3. به عبدالله بن مسعده ي فزاري نيز دستور داد تا به منطقه ي تيماء رود و:

زكات باديه نشيناني كه از آنجا مي گذرند را بگيرد و هر كس از تسليم زكات خودداري كرد او را به قتل رسانند. [4] .

و همچنين:

از كساني كه اطاعت كردند بيعت گيرد و آنان را كه سرباز زدند در ميانشان شمشير نهد. [5] .

4. به ضحاك بن قيس دستور داد از مناطق پايين واقصه عبور كند و:

به هر كس از پيروان علي (ع) از آنجا عبور كند غارت و حمله برد. [6] .

قابل ذكر است كه بلاذري، حركت ضحاك را اولين حركت مربوط به غارات



[ صفحه 13]



مي داند [7] و ثقفي كوفي آن را اولين حركت تهاجمي به عراق مي پندارد. [8] .

متن كامل دستور معاويه به ضحاك را ثقفي كوفي بيان كرده است. [9] .

5. به يزيد بن شجره ي رهاوي دستور داد تا با سه هزار نفر به سمت مكه حركت كند و:

اداره ي امور حج را بر عهده گيرد. [10] .

ضمنا معاويه به او دستور موكد داد تا به گونه اي عمل كند كه:

به نفع معاويه، از مكيان بعيت گيرد و سفارش اكيدي كرد كه مكيان خاندان و عشيره ي من اند و من خواهان بقاي ايشان هستم. [11] .

6. به عبدالرحمن بن قباث بن اشليم نيز ماموريت داد تا براي غارت، به شهرهاي جزيره حمله برد. [12] .

7. و حبيب بن مسلمه را در ادامه ي عمليات عبدالرحمن، به شهرهاي جزيره گسيل داشت. [13] .

8. به حارث بن نمر تنوخي نيز دستور داد تا به شهرهاي جزيره رود و:

هر كس را كه در اطاعت علي (ع) است اسير كند و نزد او بياورد. [14] .

9. به زهير بن مكحول عامري دستور داد تا به منطقه سماوه غارت برد و دستور داد تا:

زكات مردم را بگيرد. [15] .

10- مسلم بن عقبه مري را به دومه الجندل فرستاد و دستور داد:

تا مردم را به اطاعت معاويه فراخواند و به نفع او از مردم بيعت گيرد. [16] .

11. بسر بن ابي ارطاه فهري را به سمت مكه و مدينه و صنعا (يمن) گسيل داشت و به او



[ صفحه 14]



دستور داد:

برو تا به مدينه درآيي، پس مردم آن را تبعيد كن و هر كس را بر او گذشتي بترسان و از كساني كه به فرمان ما درنيامدند مال هر كس را كه به دستت افتاد غارت كن و به مردم مدينه چنان بفهمان كه قصد جان ايشان را داري و ايشان را نزد تو رهايي و عذري نيست و برو تا به مكه درآيي، از آنها به هيچ كس كار مگير و مردم را ميان مكه و مدينه بترسان و آنان را ترسيده و رميده ساز. سپس پيش رو تا به صنعاء رسي، چه ما را در آن پيرواني است و نامه ي آنان به من رسيده است. [17] .



غارات، ضد وحدت و امنيت امت اسلام



آنچه از مجموع فرمانهاي معاويه و عملكرد نيروهاي غارات برداشت مي شود چنين مستفاد است كه:

1. فتح مصر، معاويه را در امر غارات كاملا گستاخ كرد و اين مسئله از برخورد معاويه و گفتگوي وي با بسر هويدا است. [1] .

2. شورش خوارج بر عليه علي (ع) كه اخبار پراكندگي آنان و قيام قاريان بر ضد امام، موجب دلگرمي نيروهاي شامي در امر غارات شد.

3. معاويه اصل غارات را براي ترويج و اشاعه ي فرهنگ بيعت به نفع خود همراه با ارعاب و تهديد شيعيان علي (ع) و افراد بي تفاوت در بلاد و سرزمينهاي اسلامي جايز دانسته بود.

4. معاويه پيمان داوري را شكست و به آن وفا نكرد و در حقيقت مصالحه را منتفي



[ صفحه 15]



دانست.

امام علي (ع) در اين بعد از عملكرد معاويه (شكستن پيمان و عدم رعايت مصالحه) سخني دارد كه لازم است در همين جا ذكر شود تا وضعيت تهاجمي معاويه و دفاعي امام علي (ع) روشن گردد. در واقع زير پا گذاشتن اصول و ارزش ها و به هم زدن امنيت مردم توسط معاويه، بحثي است و رعايت دقيق اصول و ارزش ها و حفظ امنيت مردم و ثبات آن از طرف امام علي (ع)، نكته اي است ديگر. به اين قسمت از سخنان امام پس از حمد و ثناي خداوند توجه فرماييد:

چيست معاويه را، خدايش بكشد هر آينه كار بزرگي را بر من خواسته، مي خواهد من نيز كاري مانند كار او كنم (يعني صلح نامه را بر هم زده، به اين جنايات دست زنم). پس كاري كنم كه ذمه ي خود را پاره كرده و پيمان خود را بشكنم، آنگاه اين كار را بر من حجت قرار دهد (و مرا پيمان شكن بخواند) و تا روز قيامت هرگاه نام من برده شود اين ننگ بر من باشد. پس اگر بر او گفته شود: تو آغاز (پيمان شكني) كردي، گويد: من ندانم و چنين دستوري ندادم، پس يكي گويد: راست مي گويد و ديگري گويد: دروغ مي گويد. آگاه باشيد، به خدا سوگند كه خداوند مهلت دهنده و بردباري عظيم است و هر آينه بسياري از فرعون ها (و سركشان) بزرگ از پيشينيان بردباري ورزيده و گروهي از آنان را نيز عقوبت كرده، پس اگر خداوند او را مهلت دهد از دست قدرت او بدر نرود و در كمينگاه بر سر او است (و هر جا رود سرانجام كارش با خدا باشد). بگذار هر چه مي خواهد بكند كه ما ذمه ي خود را به هم نخواهيم زد و پيمان خود را نخواهيم شكست. مسلمانان را بيم نخواهيم داد و هم پيماني را نمي ترسانيم تا شرط مصالحه و زمان آن به آخر رسد انشاءالله. [2] .



[ صفحه 16]



5. معاويه، وحدت مسلمانان را ناديده مي گيرد و با تفرقه افكني سعي در شكستن بيعت مردمي كه با امام خود همراهند دارد و تلاش مي كند جمع وفادارن به امام علي (ع) را بپراكند.

6. معاويه، زكات و بيعت را دو مقوله ي جبري مي داند بدون اينكه مستحق خلافت باشد. او با شيوه ي كاملا رسمي از موضع خليفه ي مسلمانان عمل مي كند و به امرايش دستور مي دهد اگر مردم از پرداخت زكات و گردن نهادن به بيعت خودداري كردند شمشير در ميانشان نهد.

7. از ايجاد ناامني در مدينه ي طيبه سخن مي راند و دستور مي دهد مردم را در ميان راه مكه و مدينه بترسانند و نيروهايش از اينكه بر قافله ي حج نيز يورش برند ابايي به خود راه نمي دهند.

8. معاويه براي توجيه اعمال خود، شخصا [3] به غارت دست مي زند.

9. معاويه به امنيت غير مسلمانان (اهل ذمه) وقعي نمي گذارد و آنان را در حالي كه به زندگي عادي خود مشغولند مورد هجوم قرار مي دهد. امام علي (ع) نيز در اين باره خطاب به معاويه بياني بدين شكل دارد:

تو پنداشته اي كه آنچه تو را به ارتكاب اين نبرد واداشته انتقام خون عثمان است؟ ولي ميان گفتار تو و اعمالت فاصله ي بسيار است. واي بر تو، گناه اهل ذمه در قتل عثمان چه بود؟ به چه بهانه، گرفتن خراج از مسلمانان را براي خود جايز مي شماري؟ بس كن و ديگر چنين مكن و از عاقبت ستم و جور بترس. [4] .

10. معاويه هيچ استدلال، برهان و حجت شرعي، براي بر هم زدن امنيت مردم پيدا نمي كند و لذا كماكان خود عثمان را دستاويز اصلي بر هم زدن صلح، امنيت و وحدت مردم قرار مي دهد.





[ صفحه 17]



11. كارگزاران معاويه به اصل غافلگيري توجه دارند و در اين راستا قتل كودكان معصوم را در مسير حملات خود بلامانع مي دانند و از ارتكاب به چنين نوشته هايي نمي پرهيزند. اعمالي كه حتي در دوره ي جاهليت [5] نيز نكوهيده بود (قتل دو كودك خردسال عبيدالله بن عباس در يمن توسط [6] بسر بن ابي ارطاه).

12. كارگزاران معاويه اسير گرفتن زنان مسلمان را جايز دانسته و نمونه ي آن در حمله ي بسر به قبيله حمدان مشاهده مي شود كه مردان از آن قبيله را كشت و زنانشان را به اسيري گرفت. [7] .

13. پيكارهاي كارگزاران معاويه با حركات خوارج كاملا هماهنگي و همسويي دارد. نمونه ي اين عمل در حركت عبدالله بن عامر حضرمي در بصره و اقدامات برخي از نيروهاي خوارج كاملا آشكار است و به چشم مي خورد. [8] .

به هنگام عمليات ايذايي نيروهاي شام، موضع حضرت امام علي (ع) با مردم كوفه كاملا متفاوت بود. قبل از اينكه به تفاوت ديدگاههاي امام و سپاه كفه بپردازم لازم است يك بار ديگر و به گونه اي تاكيدي به موضع امام در نبرد صفين و پذيرش حكميت و داوري، اشاره اي داشته باشم.

همانگونه كه بيان شد انجام عمليات ضد امنيتي، دمشق، ريشه در روزهاي پاياني نبرد صفين دارد كه در آن سپاه شام قرآنها را بر نيزه كرده بودند. ديدگاه كاملا مردم سالارانه ي امام علي (ع) فراتر از آن بود تا راي خود و خاصان يارانش را بر راي مردم تحميل كند. لذا در بخشي از سخنان ايشان، بي تدبيري آخرين روز نبرد صفين، به گروهي از مردم ارجاع داده مي شود كه زير بار حكميت رفتند:

به خدا سوگند من به اين جريان (حكميت و داوري) راضي نشدم و دوست



[ صفحه 18]



نداشتم كه شما نيز بدان تن در دهيد و چون دست برنداشتيد تا اينكه تن داديد، من نيز راضي شدم، و آنگاه كه راضي شدم شايسته نيست از آنچه پذيرفته ايم بازگرديم و پس از اقرار دگرگون شويم... [9] .

حضرت امام (ع) در همين راستا در نامه اي كه به يكي از عاملان خود نگاشته، از بي تدبيري برخي از گروه ها نيز سخن به ميان آورده است. [10] .



جهاد، عامل دفاع و تامين امنيت



نكته اي كه در رويارويي نيروهاي غارات با گروه هاي كوفه، جلب توجه مي كند آن است كه امام علي (ع) چنين پيكارهايي را روا نمي شمارد و به قول خود، همپيماني را نمي ترساند و كسي را بيم نمي دهد و ذمه ي خود را نمي شكند. امام علي (ع) در اين بعد از حركات معاويه سعي مي كند جهاد و نقش آن را در حفظ وحدت و امنيت براي مردم تبيين فرمايد و سستي در آن را نكوهش كند و فوق العاده بر حفظ جهاد و آمادگي همگاني بر آن اصرارمي ورزد. ناكيد مي كنم كه اين خطبه ها تا جايي كه استقصا كرده ام به مبحث غارات اختصاص دارد و جالب انكه حضرت امام در اين خطبه ها يا از فرماندهان غارات شام نام مي برد و يا از فرماندهان و عاملان خود كه به دست آنان به شهادت رسيده اند ذكري به ميان مي آورد. در اين زمينه به قسمتهايي از خطبه هاي حضرت كه در آن به نقش جهاد به عنوان اصل بازدارنده تصريح دارد توجه مي كنيم:

اما بعد، جهاد دري است از درهاي بهشت كه خدا به روي گزيده دوستان خود گشوده است و جامه ي تقوي است كه بر تن آنان پوشيده، زره ي استوار الهي است كه آسيب نبيند و سپر محكم او است. هر كه جهاد را واگذاردو ناخوشايند داند خدا جامه خواري بر تن او پوشاند و موج بلا بر سرش كشاند و در زبوني و



[ صفحه 19]



فرومايگي بماند. دل او در پرده ي گمراهي نهان و حق از او رويگردان، به خواري محكوم و از عدالت محروم. من شبان و روزان شما را به رزم اين مردم تيره روان فراخواندم و گفتم با آنان بستيزيد پيش از آنكه بر شما حمله برد و بگريزيد. به خدا سوگند با مردمي در آستانه ي خانه شان نكوشيدند جز كه جامه ي خواري بر آنان پوشيدند. اما هيچ يك از شما خود را براي جهاد آماده نساخت و از خوارمايگي، هر كس كار را به گردن ديگري انداخت. [1] .

يا در بخشي از خطبه ي ديگر، امام خطاب به كوفيان چنين مي فرمايند:

نفرين بر شما كه از سرزنشتان به ستوه آمده ام. آيا به زندگاني اين جهان به جاي زندگاني جاودان خرسنديد و خواري را بهتر از سالاري مي پسنديد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مي خوانم چشمانتان در كاسه مي گردد. گويي به گرداب مرگ اندريد و يا در فراموشي و مستي بر سر مي بريد و در پاسخ سخنانم درمي مانيد. حيران و سرگردانيد. گويي ديو در دلتان جاي گرفته و ديوانه ايد، نمي دانيد و از خود بيگانه ايد. من ديگر هيچگاه به شما اطمينان ندارم و شما را پشتوانه ي خود نينگارم و در شما يار و مددكار نپندارم. شتراني را مانيد مهار گشاده، چراننده ي خود را از دست داده كه چون از سويي شان فراهم كنند، از ديگر سو بپراكنند. شما افروختن آتش جنگ كجا توانيد؟ كه فريب مي خوريد و فريب دادن نمي دانيد. پياپي سرزمين هايتان را مي گيرند و پروا نداريد. ديده ها بر شما دوخته اند و از خواب غفلت سر بر نمي داريد. [2] .

حضرت امام (ع) در قسمتهايي از دو خطبه ي فوق، ضمن طرد شيوه ي رزم غارات معاويه و سپاه شام، به تبيين اصل مقدس جهاد مي پردازد و آن را با تقواي الهي پيوند مي زند و براي جهادكنندگان، حوزه محكم زره ي الهي را كه آسيب ناپذير است قايل



[ صفحه 20]



مي شود. اتفاقا امام در اين دستور و تبيين جهادي مي كوشد تا نه تنها جنبه ي دفاعي جهاد را تقويت كند بلكه اصرار دارد مردم در جهاد جمعي (همانند صفين) شركت كنند قبل از آنكه به خواري و ذلت دچار شوند. امام در تبيين جهاد براي جهادگران، سالاري را مي بيند و براي غير آن، خواري را.



امام، محور امنيت و امت، حافظ آن



امام اكنون با چهره هايي از نيروهاي كوفي مواجه است كه از يك طرف بايد شوق جهاد و شهادت را در آنان ايجاد كند و آنان را بدان ترغيب نمايد و از طرف ديگر به نسلي كه اكنون با نسل گذشته ي خود تفاوت عملي و بينشي پيدا كرده است راه درست حفاظت از وحدت و امنيت را نشان دهد. به عنوان نمونه وقتي در فراخواني ديگر مردم را به جهاد برانگيخت، مي فرمايد:

گروهي گفتند: اي اميرمومنان اگر تو به راه بيفتي، با تو راه مي افتيم. فرمود: شما را چه مي شود؟ كه توفيق رستگاري ميابيد! و به راه انصاف و عدل، هدايت مشويد! سزاوارست در اين هنگام من بيرون شوم؟ براي چنين كار مردي بايد كه من او را بپسندم، مردي از شما دلير در كار جنگ آزموده و با تدبير. مرا نسزد كه كه شهر و سپاه و بيت المال را بگذارم و خراج زمين و قضاوت مسلمانان و نگريستن در حق طلبكاران را ناديده انگارم. آنگاه با دسته اي بيرون شوم و به دنبال دسته اي راه بيفتم و چون تير ناتراشيده و سوفار نانهاده كه در تيردان تهي بود از اين سو و آن سو غلطم. حالي كه من قطب آسيابم، بر جاي ايستاده و آسيا سنگ به دورم در گردش افتاده اگر از آن جدا شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آسيا از جاي بگردد. به خدا كه اين رايي خطاست و بيرون شدن



[ صفحه 21]



من در چنين حال نه سزاست. [1] .

البته همانگونه كه از محتواي مطلب پيداست منظور امام (ع) شيوه ي برخورد با گروه هاي درگير در غارات است كه مردي بايد به مبارزه با دسته هاي يغماگر گسيل شود كه دلير و آزموده در كار جنگ باشد نه اينكه شخص امام براي نبرد با دسته هايي كه معاويه گسيل مي دارد از مركز حكومت بيرون شود. در يك گام قبل، حضرت امام (ع) در صفين خود، رودرروي شاميان ايستاد اما اينجا (نبردهاي غارات)، وضعيت متفاوت است و متاسفانه گروهي از امت از درك اينكه در چنين شرايطي حضور امام در راس گروه هاي كوچك، وظيفه ي او نيست غافل و بلكه جاهل اند و لذا حضرت امام از روي نصيحت خيرخواهانه و از شادي، دائما با امت گفتگو مي كند و گاه كه مجبور مي شود از تفاوت برخوردهاي صحابه ي پيامبر (ص) و ياران فعلي خود و حتي از تفاوت بينش و عمل ياران قبلي خود و گروه هاي فعلي در حفظ جهاد و به پاداري امنيت، سخن به ميان مي آورد:

همانا ياران پيامبر (ص) را ديدم، كسي را نمي بينم كه همانند آنان باشد. روز را ژوليده مو، گردآلود به شب مي رساندند و شب را به نوبت در سجده يا قيام به سر مي بردند. گاه پيشاني بر زمين مي سودند و گاه گونه بر خاك. از ياد معاد چنان ناآرام مي نمودند كه گويي بر پاره ي آتش ايستاده بودند. ميان دو چشمشان چون زانوي بزان پينه بسته بود، از درازي ماندن در سجود. اگر نام خدا برده مي شد چنان مي گريستند كه گريبان هايشان تر گردد و مي لرزيدند چنان كه درخت، روز تندباد لرزد از كيفري كه بيم آن داشتند يا اميدي كه تخم آن در دل مي كاشتند. [2] .

و يا در خطبه ي 121 [3] نيز كه تقريبا به همين گونه امام (ع) ياران شهيد خود و صحابه



[ صفحه 22]



و ياران پيمبر (ص) را ستوده است و در خطبه ي ذيل كه صراحتا ضمن وصف آنان از بعضي از آنها نام مي برد، به اين بخش از سخنان امام (ع) توجه فرماييد:

هان بدانيد كه آنچه از دنيا روي آورده بود، پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روي آورد و بندگان گزيده ي خدا دل بر رخت بستن، دوختند و اندك اين جهان را كه نپايد به بسيار آن جهان كه به سر نيايد، فروختند. برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد زيان نكردند كه امروز نيستند، تا پياپي ساغر غصه در گلو ريزند و شرنگ تيره را بدان بياميزند. به خدا سوگند خدا را ديدار كردند و مزد آنان را به كمال پرداخت و از پس آنكه ترسان بودند در خانه ي امانشان ساكن ساخت. كجايند برادران من كه راه حق سپردند و با حق رخت به خانه ي آخرت بردند؟ كجاست عمار؟ كجاست پسر تيهان؟ و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاي آنان را به فاجران هديه كردند؟... دريغا از برادرانم كه قرآن را خواندند و در حفظ آن كوشيدند. واجب را بر پا كردند، پس از آنكه در آن انديشيدند. سنت را زنده كردند و بدعت را ميراندند. به جهاد خوانده شدند و پذيرفتند. به پيشواي خود اعتماد كردند و در پي او رفتند. [4] .



ملازمت امت و بيعت با وحدت و امنيت



امام علي (ع) در اين چند خطبه، ضمن گله مندي از مردم به دليل روي آوردن به دنيا، به نقش خردمندان قوم در جامعه نيز اشاره مي كند و در واقع با ياد نام فرمانبرداراني كه به بيعت خود استوار بودند، چون عمار و ابن تيهان و ذوالشهادتين، آنان را به عنوان الگو مطرح مي كند تا مردم به روش و منش آنان تاسي جويند و نقشي چون نقش آنان به عهده



[ صفحه 23]



گيرند تا ضمن وفاداري به بيعت با امام خود، حلقه ي وحدت و امنيت را محكم تر كنند. امام يكي ازدلايل پريشاني امت را چنين برمي شمارد:

اي گروه مردم، هموانا نخستين ياوه گويي و پيمان شكني شما آنگاه بود كه خردمندان و نيك انديشان شما رفتند. [1] .

حضرت در ادامه، از نشانه ها و علايم آنان سخن مي گويد و مي فرمايد:

آنانكه به هنگام ملاقات به راستي سخن مي گفتند و به دنبال گفتارشان به عدالت رفتار مي كردند و چون خوانده مي شدند، اجابت مي كردند. [2] .

حضرت همچنين در ادامه، حق و حقوقي را كه ميان امت و امام برقرار است بدين ترتيب مي شمارد:

مردم، مرا بر شما حقي است و شما را بر من حقي. بر من است كه خيرخواهي از شما را دريغ ندارم و حقي را كه از بيت المال داريد بگزارم. شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد. اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار، حق خيرخواهي ادا كنيد. چون شما را بخوانم بياييد و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.» [3] .

اما اينك مظاهر وحدت و يكدلي از ميان كوفيان برخاسته است و به بيعت پس از نبرد صفين آنچنان كه بايد و شايد وفادار نمانده اند و امام نيز نيروهاي فرمانبرداري چون عمار و مالك اشتر و هاشم و... را از دست داده است و گرفتار كساني شده است كه وصفشان چنين است:

چون امر مي كنم فرمان نمي برند و چون مي خوانم پاسخ نمي دهند... فرياد مي خواهم و ياري مي جويم. نه سخنم را مي شنويد و نه فرمانم را مي بريد. [4] .



[ صفحه 24]



در واقع سپاه كوفه چنان از هم گسيخته است كه آينده اي بس خطرناك در پيش رو دارد:

نه انتقامي را با شما مي توان كشيد و نه به ياري شما به مقصود توان رسيد. شما را به ياري برادرانتان خواندم، همچون شتري كه از درد سينه بنالد و زخم پشت او را از رفتن، بازدارد. ناله در گلو شكستيد و بر جاي خويش نشستيد. [5] .

و يا در قسمتي ديگر مي فرمايد:

اي مردمي كه اگر امر كنم فرمان نمي بريد و اگر بخوانمتان پاسخ نمي دهيد. اگر فرصت يابيد- در گفتار بيهوده- فرومي مانيد و اگر با شما بستيزند، سست و ناتوانيد. اگر مردم با امامي فراهم آيند، سرزنش مي كنيد و اگر ناچار به كاري دشوار درشويد پاي پس مي نهيد. [6] .



دستورالعمل امام به فرماندهان در حفظ وحدت و امنيت



امام در نبردهاي تدافعي غارات، دستورات ويژه اي براي برخي از فرماندهان خود صادر مي كند كه از آن بايستي درس آموخت. به عنوان نمونه آنگاه كه عبدالرحمن بن قياث بن اشليم از طرف معاويه به شهرهاي جزيره غارت آورد، شبيب بن عامر كه از طرف امام در نصيبين مستقر بود پس از ياري خواستن از كميل توانست به راه هاي دور غارت برد و گزارش كار خود را نيز به امام (ع) نوشت.

حضرت امام (ع) در پاسخ، نامه اي تنظيم كردند و وي را از ارتكاب اعمال ضد انساني بازداشتند:

از گرفتن و تصرف اموال مردم، جز اسبها و سلاح هايي كه در جنگ مورد استفاده قرار داده اند منع هستي. [1] .



[ صفحه 25]



يا به كميل كه به عنوان فرماندار امام، منطقه خود را رها كرده بود و آنان را بي سرپرست گذاشته بود. حضرت براي حفظ امنيت مردم منطقه و مراعات حال آنان، خطاب به او چنين نوشت:

دليري تو در غارت مردم قرقيسيا و رها كردن مرزهايي كه تو را بر آن گمارده ايم و كسي در آنجا نيست كه آن را بپايد و سپاه دشمن را از آن دور نمايد، رايي خطاست و انديشه اي نارسا. تو پلي شده اي كه از دشمنانت هر كه خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتي داري كه با تو ستيزند نه از تو ترسند و از پيشت گريزند. نه مرزي را تواني بست. نه شوكت دشمن را تواني شكست. نه نياز مردم شهر را برآوردن تواني و نه تواني امير خود را راضي گرداني. [2] .

و نيز به جاريه بن قدامه كه او را به سوي بسر بن ابي ارطاه فرستاد نامه اي تنظيم كرد بدين مضمون:

اي جاريه تو را وصيت مي كنم بترس از خدا، چه آن جامع نيكي هاست. به ياريخدا رهسپار شو. پس دشمن خود را كه تو را بدو فرستاده ام ديدار كن و جز با كسي كه با تو نبرد كند، نبرد مكن و زخمداري را مكش و چارپايي را به زور مگير، اگر چه خودو همراهانت پياده روي كنيد و آبهاي مردم را به خود اختصاص مده و جز مازاد ايشان را به رضاي خاطر ايشان مياشام و مرد و زن مسلماني را دشنام مده تا خود به كاري تن دهي كه شايد ديگري را بر آن ادب كني و بر مرد و زن ذمي ستم مكن و خدا را ياد كن و در شب و روز سستي مكن و پيادگان خود را سوار كنيد و يكديگر را كمك دهيد. با كوشش و شتاب رهسپار باش و دشمن را از هر جا باشد بركن و او را در حال پيشروي بكش و



[ صفحه 26]



زبون و آكنده از خشمش بازگردان و خون را به حق بريز و به حق حفظ كن و هركس توبه كند توبه اش بپذير، و در هر زماني به هر حال گزارش هايت برسد و راستي، راستي، چه دروغگو را نظري صائب نيست. [3] .



امنيت و كرامت انساني



امام به امنيت مناطق متعددي كه پارسايان امت را به فرماندهي آنها گماشته بود، فوق العاده اهميت مي داد. لذا از شهداي فرماندهان برخي مناطق كه در نبردهاي غارات به قتل رسيدند با عزت و بزرگي يادمي كند، هم از اشرس بن حسان بكري [1] و هم از عمرو بن عميس بن مسعود (برادرزاده ي عبدالله بن مسعود) كه از ايشان به عنوان مرد صالح [2] ياد مي كند. لذا حضرت امام (ع) از نبردهاي غارات به دليل آنكه حرمت انسان ها، از مسلمان و غيرمسلمان، شكسته مي شد بسيار رنج مي برد. هنگامي كه نيروهاي سفيان بن عوف غامدي به شهر انبار حمله بردند و پس از قتل فرمانده ي منطقه (اشرس)، دست به تعدي و تجاوز نسبت به مردم زده بودند، امام اينگونه مسائل منطقه را تحليل كرد:

اكنون سربازان اين مرد غامري به انبار درآمده و پسر حسان بكري را كشته و مرزبانان را از جايگاه هاي خويش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاي مسلمانان، و كساني كه در پناه اسلامند درآمده، گردنبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاي زنان به در مي كرده است حالي كه آن ستمديدگان، برابر آن متجاوزان، جز زاري و رحمت خواستن سلاحي نداشته اند. سپس غارتگران، پشتوارها از مال مسلمانان بسته، نه كشته اي بر جاي نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از اين پس مرد مسلماني از غم چنين حادثه بميرد



[ صفحه 27]



چه جاي ملامت است كه در ديده ي من شايسته چنين كرامت است. [3] .



تفرقه عامل ناامني و ضد وحدت



از ديدگاه مردم سالارانه ي حضرت امام (ع) چنين برمي آيد كه مولفه هاي وحدت، به روابط متقابل امام و امت برمي گردد، آنجا كه امت به بيعت خود استوار و وفادار و گوش به فرمان امام و حاكم خود باشند. به هنگامي كه آنان را به جهاد فراخواند، اطاعت كنند و به پيشواي خود اعتماد نمايند تا بر مشكلات فايق آيند. اما آنجا كه گروه هايي از امت به هر دليل به بي تدبيري دچار شوند، سستي و كاهلي ورزند و در انجام وظايف خود كوتاهي كنند و سخن حكيمانه ي خيرانديشان را ناديده انگارند، به سرنوشتي دچار خواهند شد كه تنها ملامت و سرزنش آن متوجه ي نوع عملكردشان خواهد بود و در اين ميان نه امام و نه خيرانديشان مقصر نخواهند بود زيرا آنان وظيفه و تكليف و قدرتي بيش از اندرز و مانند آن ندارند. امام علي (ع) در همين رابطه مي فرمايد:

من مي دانم چگونه مي توان شما را درست كرد و از كجي به راستي آورد اما نه به بهاي ارتكاب گناه- كه شما اصلاح شويد و من تباه. [1] .

از اين منظر مي بينيم امام علي (ع) براي اصلاح امت نمي تواند خود را به هلاكت اندازد و اصلاح گران واقعي (همچون انبيا عليهم السلام) نيز به همين شكل عمل كرده اند. لذا امام در سخنان متعدد خود خطاب به كوفيان دلايل از هم پاشيدگي آنان را در خود آنان جستجو مي كند نه جاي ديگر. به عبارت ديگر قصور و تقصير، متوجه ي كوفيان است نه امام، و خردمندان قوم مقصرند، نه معاويه، و گروه شام علي رغم دسيسه ها و توطئه هايشان. لذا امام (ع) نقطه ضعف هاي آنان را بدينگونه در خطبه هاي گوناگون برمي شمرد و به ابعاد مختف عوامل تفرقه نيز كه در گروهي از امت رسوخ كرده است



[ صفحه 28]



توجه دارد بدين شكل:

شما در حق خود پراكنده ايد و پريش. [2] .

شما سستي مي كنيد و ناتوانيد. نه حقي را مي گيريد نه از حريم حق دفاع مي كنيد. [3] .

كندكاريد در گرفتن حق. [4] .

حق را پايمال مي كنيد و گامي درراه نابودي باطل نمي گذاريد. [5] .

شما به سخن حق گوش فرانمي دهيد. [6] .

شما امام خود را در حق، نافرماني مي كنيد و با حاكم خود، كار با خيانت. [7] .

شما نافرماني امام حق مي كنيد و پاسخ دعوت رهبر را لبيك نمي گوئيد. [8] .

(قريب به مضمون)

شما اندرز نمي پذيريد. از سخن حكمت گريزانيد و به هنگام اندرز پراكنده. [9] .

شما به جسم حاضريد ولي به خرد ناپيدا. يك سر داريد و گونه گونه سودا. [10] .

شما سخنانتان تيز، چنان كه سنگ خاره را گدازد و كردارتان كند چنان كه دشمن را درباره ي شما به طمع اندازد. [11] .

شما گفتارتان چون اربابان و به كردار چون مزدورانيد. [12] .

شما بهانه هاي نابخردانه مي آوريد و براي جهاد امروز و فردا مي كنيد. [13] .

شما تن به خواري داده ايد و دفع ستم نتوانيد. [14] .

شما جهاد را وامي گذاريد و در خانه مي خزيد. [15] .



[ صفحه 29]



شما به هنگام فراخواني جهاد دسته دسته به اين سو و آن سو مي گريزيد. [16] .

شما نه آزادگانيد در روز جنگ، نه به هنگام بلا برادران يكرنگ [17] .

شما در مجلس بزم بسياريد و فراهم، و در زير پرچم رزم ناچيز و كم [18] .

شما تير بي پيكان را مانيد كه آسيبي به دشمن نمي رسانيد. [19] .

شما افروختن آتش جنگ كجا توانيد؟ كه فريب مي خوريد و فريب دادن نمي دانيد. [20] .

شما سرزمين هايتان را مي گيرند و پروا نداريد. [21] .

شما نه چون حلقه اي استواريد كه بتوان بدان درآويخت و به جاي ماند، نه ياراني نيرومند كه چنگ بدانان زد و رخت به سايه شان توان كشاندي. [22] .

شما در شمار بسياريد، اما دل با يكديگر نداريد. [23] .

شما بي پرواييد ناپرهيزگار و در غير حق طمع كار [24] .

شما كرانيد با گوش هاي شنوا، گنگانيد با زبانهاي گويا، كورانيد با چشمان بينا. [25] .

شما در شهرهاي خود فاسديد و بدكردار. [26] .

و بالاخره شما آنچنانيد كه:

حاكم حق، از ستم رعيتي «چون شما» مي ترسد. [27] .

و برخي از فرماندهان شما احكام قرآن را ناديده گرفته، بدان سهل انگاري مي كنند و بر خداي رحمن دليري نمودند. [28] .



[ صفحه 30]



در حالي كه وضعيت گروه شامي بدين قرار بود كه:

آنان فرمان باطل حاكم را شتابان اجرا مي كنند. [29] .

از ستم حاكمان خود مي ترسند و فرمان حاكم شام كه خدا را معصيت مي كند مي برند. [30] .

شاميان در باطل خود فراهم و پيرو امام خويش اند. [31] .

به حاكم خود كار به امانت مي كنند و در شهرهاي خود درستكارند. [32] .

ايشان در تلاش و كوشش به سر مي برند. [33] .



وحدت و امنيت در گرو اطاعت از امام



همچنان كه در بخش هاي گذشته در باب اطاعت از امام و حقوق امام بر امت، نمونه هايي ذكر كردم حضرت امام (ع) تلاش داشتند تا راه از ارشاد و هدايت صحيح را به امت نشان دهند. لذا از هرگونه استبدادراي خودداري مي ورزيدند. امام در صحنه هاي مختلفي كه با آن مواجه شدند كوشيدند تا پرده هاي جهل را از جلوي ديد بعضي از گروه ها بردارند. به عنوان مثال تعطيلي نبرد صفين و پيامدهاي آن را توسط برخي از گروه ها اينگونه بيان فرمودند:

هر آينه شما كاري كرديد كه نيروي اسلام سست شد و توانايي از دست برفت و سستي و خواري به بار آورد، آنگاه كه شما برتري جستيد و دشمنانتان از نابودي خود ترسيدند و كشتار آنان را به نابودي كشانيد و درد جراحت را (چشيده) و ديدند، قرآن ها را بلند كردند و شما را به آنچه در آنهاست خواندند، تا اينكه شما را از خود بازدارند و جنگ ميان شما و خود را بريده و



[ صفحه 31]



قطع كنند و از راه خدعه و نيرنگ شما را به دست پيش آمدهاي روزگار سپردند و شما اگر بر سر آنچه اينان مي خواهند گرد آييد و آنچه درخواست مي كنند به آنان دهيد، فريب خوردگاني بيش نيستيد و به خدا سوگند از اين پس گمان ترقي و استقامتي در شما ندارم و نمي بينم كه شما به تدبيري برسيد. [1] .

لذا حضرت امام (ع) به آنان توصيه مي كنند به ريسمان وحدت چنگ بزنيد و بر عمود خيمه ي امامت و ولايت تكيه و اعتماد كنيد:

به خاندان پيامبرتان بنگريد و بدان سو كه مي روند، برويد و پي آنان را بگيريد كه هرگز شما را از راه رستگاري بيرون نخواهند كرد و به هلاكتتان باز نخواهند آورد. اگر ايستادند بايستيد و اگر برخاستند برخيزيد بر آنها پيشي مگيريد كه گمراه مي شويد و از آنان پس نمانيد كه تباه مي گرديد. [2] .

يا به اين عبارات از بيانات امام دقت فرماييد:

شما را به راه راست درآوردم، راهي كه رونده ي آن هلاك نگردد، جز آنكه خود هلاك خود خواهد. آنكه برپا ايستد به بهشت رود و آنكه بلغزد به آتش درآيد. [3] .

حضرت امام (ع) نتيجه ي تفرقه و ناامني امت و پراكندگي آنان را چنين پيش بيني و ارزيابي مي فرمايد:

گويا من ايشان (شاميان) را مي نگرم كه مردان شايسته و صالح شما را مي كشند و قاريان (قرآن) شما را مي ترسانند. و شما را از حقوق خودتان بي بهره ساخته و از رسيدن آن به شما جلوگيري مي كنند و مردم را جز شما به خود نزديك مي سازند. پس آنگاه كه محروميت و برگزيدگي آنها و فرود آمدن شمشيرها و آمدن ترس ها را ببينيد هر آينه پشيمان شويد و بر كوتاهي كردن در پيكار



[ صفحه 32]



افسوس مي خوريد و آسودگي و خوشي اين روز را بياد مي آوريد، هنگامي كه اين يادآوري (و افسوس) به شما سودي ندهد. [4] .

البته در بخش هايي از خطبه ي 101 نيز تقريبا قريب به مضمون فوق مشاهده مي شود و يا اينكه:

اينان (شاميان) نيكان شما را مي كشند و فرومايگانتان را به بندگي گيرند، گنج ها و اندوخته هاي شما را از ميان خلوت سراهاتان به در آرند و اين عذابي است كه به خاطر از هم گسيختن كارهاتان، و به هم زدن صلاح خود و دينتان دچار شما شود. [5] .

امام، علت اصلي دچار شدن به چنين سرنوشتي را تعطيلي پيكار و نبرد مي داند:

همانا از تيره روزي و خواري مسلمانان و نابودي دين است كه پسرك ابي سفيان (معاويه) مردمان رذل و بدكاران را مي خواند و آنان اجابتش مي كنند، و من شما را كه برترين نيكان هستيد بخوانم و شما به يك سو رويد و سر باز زنيد. اين كردار شما (كردار) پرهيزگاران نيست. [6] .



نتيجه گيري و كلام آخر



آنچه از مجموع بررسي هاي به عمل آمده در مورد نبردهاي موسوم به غارات از فرمانها و اوامر امام و بينش و منش آن حضرت.، دستگيرمان مي شود در كوتاه ترين بيان چنين است:

1. از برخوردها، گفتارها و تماسهاي دايم حضرت امام (ع) با امت و خبرگان جامعه درباره ي بروز و ظهور حوادث متعدد سياسي، نظامي و غير آن چنين برمي آيد كه آن حضرت به رعايت دقيق و سطح بالاي مردم سالاري در بينش و منش، فوق العاده اهميت



[ صفحه 33]



داده است و در تذكرات خود امتي هوشمند، فعال، انديشمند و باكياست را مد نظر دارد و در تربيت چنين خبرگاني مي كوشيده است و برعكس، از وجود گروه هاي جاهل و غافل به طور اساسي در رنج و عذاب بوده و فرصت فراواني را صرف تعليم آنان مي كرده است. نگارنده ي اين سطور در بررسي هاي خود به اين نتيجه رسيده است كه گاه اين فرصتها به گروهي كه از حوادث سياسي و تاريخچه ي آن اطلاع و آگاهي دقيق نداشته اند، اختصاص مي يافته است و گاه به افراد. يعني براي امام (ع) حتي آگاه نمودن يك فرد، در حوزه آموزش فقاهت، قرآن و مسائل سياسي و اقتصادي نيز فوق العاده حايز اهميت بوده است و امام اين آموزش و تعليم و تاديب را در حوزه ي وظايف خود مي دانسته است،

2. حضرت امام (ع) در تمام پيش آمدهاي خاص و بحران هاي سياسي- اجتماعي، به اصل شورا و مشورت فوق العاده اهميت مي داده و از همين زاويه و ديدگاه، نيروهاي متخصص، متعهد و در نهايت موثر را در رفع معضلات قبيله اي برمي گزيده و به سمت و سوي مسائل جاري (غارات) گسيل مي كرده است.

حضرت امام در اين راستا توجه كامل به شناسايي سران قوم داشته است تا جلوي هرگونه خسارات احتمالي و احيانا خسارتهاي بيشتر از امت گرفته شود. اينچنين تصميماتي در مطالعه ي نبردهاي موسوم به غارات به چشم مي خورد كه نمونه ي آن، ارسال جاريه بن قدامه (يكي از موثران صحنه ي سياسي، قبيله اي) به بصره، در هنگام حضور نيروهاي عبدالله بن حضرمي در آنجاست، و نمونه ي ديگر آن، انتخاب معقل بن قيس رياحي جهت بسيج نيروهاي نظامي اطراف كوفه است،

3. حضرت امام (ع) در چارچوب اجراي اصل بزرگ عدالت اجتماعي و رعايت دقيق آن، دايما مي كوشيد تا گزارش هاي عملكرد عاملان اجرايي خود را مطالعه و همچنين گزارش هاي مردمي در مورد شيوه ي برخورد آنان را استماع و در صورت لزوم تصميم نهايي را در مورد آنان اتخاذ نمايد. در اين مسير، حضرت امام افراد متعهد و عالم به



[ صفحه 34]



قواعد شرعي و حقوقي و نظامي و سياسي را گسيل مي كرد و به آنان توصيه هاي لازم را مي فرمود.

نمونه هايي از رهنمودهاي ويژه ي آن حضرت را در متن مقاله ارائه داده ام كه كارگزاران موظف به حفظ و رعايت دقيق امنيت مردم از حيث مال، جان و ناموس آنان بودند و به آن اهتمام مي ورزيدند و فرماندهان عالي رتبه ي امام موظف بودند به اين نكات توجه نمايند. در غير اين صورت بايستي خود را براي پاسخگويي به امام آماده مي كردند. تاكيد مي كنم امام، فرماندهاني را برمي گزيدند كه سابقه ي بسيار خوبي در رعايت زهد و پارسايي داشته و در صداقت و شجاعت امتحان خود را پس داده باشند. به تعبير ديگر، حضرت امام (ع) به شايسته سالاري توجه خاص داشتند و لذا هنگامي كه چند فرمانده از نواحي گوناگون به يك نقطه اعزام مي شدند سپهسالاري كل را به شايسته ترين فرد آنان اختصاص مي داد،

4. امام (ع) در همه حال به رعايت تعهد و پيمان و مصالح، ارزش قايل بوده و هرگز تمايلي به شكستن پيمان نامه از خود نشان نداده است. لذا در همين راستا به رعايت حال هم پيمانان امت اسلام نيز اهميت مي داد و از آنان كه در حمايت اسلام به سر مي برده اند مراقبت و مواظبت مي كرده است. به همين منظور اگر از كارگزاران غير متعهد معاويه، گزارشي مبني بر وارد آمدن خلل در امنيت آنان مشاهده و دريافت مي كرده است به شدت برمي آشفته و عدم امنيت آنان را مساوي با عدم امنيت امت اسلام تلقي مي كرده است و حاضر بود هرگونه تمهيداتي در راستاي تثبيت امنيت آنان به عمل آورد، اگر چه به رويارويي نظامي بينجامد. تاثر امام (ع) از برخورد نيروهاي سفيان بن عوف غامدي در اين زمينه كاملا مشهود و آشكار است،

5. امام (ع) كرامت انساني و شان و منزلت مترتب بر آن را در حوزه ي حكومتي خود گوشزد مي كرده و دايما در تبيين آن كوشيده و قدم برداشته است. امام از جنبه ي ادب و آداب آموزي، ضمن صبر فراوان بر حيله ها و تزوير گروه شامي، اصل مقدس جهاد را بر



[ صفحه 35]



همگان جهت برانگيختن احساس مسئوليت عمومي، در حوزه ي حكومت تبيين و گوشزد مي كرده است و از همين زاويه، ضمن طرد دل سپردن به دنياي زودگذر، شوق جهاد و شهادت را (خصوصا براي نسل جديد) برمي انگيخته و با تذكار سابقه ي صحابه پيامبر (ص) و شيوه و مرام زندگي عبادي آنان به نسل جديد، از آنان توقع داشته به عملكرد صحابه ي پيامبر (ص) تاسي جويند. امام در همين راستا از جنبه هاي مختلف، امت را با موعظه و پند و اندرز و توصيه هاي خردمندانه جهت بال گشودن به سوي هدايت وارشاد، تعليم مي دادند تا كرامت و شرافت را در مسير زندگي ره توشه قرار دهند،

6. امام (ع) در صحنه هاي متعدد سياسي، نظامي به اصل اطلاعات و هشياري، اهميت فراوان دادند و دايما اخبار را از طريق مطلعان و عوامل متعدد دريافت مي كرده است. امام دايما در همين رابطه، مسائل را زير نظر مي گرفت تا جايي كه از حضور عوامل ستم در درون خانه هم پيماني و از ظلمي كه بر او رفته بود اطلاع مي يافت و سريعا موضع مي گرفت در همين مورد به كارگزاران خود گوشزد مي كرد كه دايما با وي در تماس باشند و گزارش خود را به ايشان بنويسند. از نكات جالب در اين زمينه آنكه بسياري از دوستان و خويشان حضرت امام (ع) با آن حضرت مكاتبه داشته و او را از عملكرد كارگزاران معاويه يا اخبار مربوط به اجتماع آنان آگاه مي كرده اند كه نمونه ي آن نامه هاي رد و بدل شده ي بين عقيل [1] و امام علي (ع) است،

7. امام (ع) به طور كلي بر حوادث سياسي و كارگزاران آن احاطه و علم كامل دارد. هم موقعيت شناس است و هم دشمن شناس و هم از كيد آنان غافل نيست و به ابعاد مختلف عملكردهاي آنان توجه دارد و لذا در همين راستا هنگامي كه دشمنان با حيله و تزوير، افكار مردم را نشانه مي رفتند از سابقه ي آنان ياد مي كرد و چنين مي فرمود:

من به اين مردم (عمروعاص، معاويه و شاميان) داناتر از شما هستم. ايشان پيرو



[ صفحه 36]



دين و قرآن نيستند، من با ايشان آميزش داشته و از كودكي تا بزرگي آنها را مي شناسم. اينها بدترين كودكان (در زمان طفوليت) و بدترين مردمان (در بزرگي) بودند. [2] .